و صبحي ديگر

شبم از بی ستارگی شب گوردر دلم پرتوی ستاره ی دورآذرخشم گهی نشانه گرفتگه تگرگم به تازیانه گرفتبر سرم آشیانه بست کلاغآسمان تیره گشت چون پر زاغمرغ شبخوان که با  دلم می خواندرفت و این آشیانه خالی ماندآهوان گم شدند در شب دشتآه از آن رفتگان بی برگشت... نوشته شده در شنبه ۱۳۹۸/۱۰/۲۱ساعت 16:39 توسط An autumn girl| | و صبحي ديگر...ادامه مطلب

نميدونم چرا حال دلم خوش نيست خيلي سعي ميكنم كه خوب باشم و از زندگي اي كه دارم لذت ببرم و&# و صبحي ديگر...ادامه مطلب

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۸/۲۴ساعت 11:51 توسط An autumn girl| |

و صبحي ديگر...

امروز اولين روز آذر بهترين ماه سال بهترين ماه فصلها من عاشق آذرم ماه تولد من تنها ماهي كه آرامش دارم ولي 3 سالي هست كه اين ماهو همش تو استرسم نبايد اينجوري ميشد ولي شد ديگه در كل قشنگي فصل پاييز به ماه آذرشه من خيلي خوشبختم كه تو بهترين فصل و بهترين ماه به دنيا اومدم قبلنا برام مهم بود كه همه تولدمو بهم تبريك بگن و اگه تبريك نميگفتن واقعا ناراحت ميشدم ولي الان اصلا برام مهم نيست اوني كه بابد بگه نميگه ديگه از بقيه چه انتظاري دارم پاييزم با ماه آذرش كم كم تموم ميشه و وارد زمستون ميشيم فصل زمستونم دوس دارم روزا مث برق و باد ميگذرن خيلي دوس دارم هدف خدارو از خلقت خودم بدونم بودو نبود من برا كسي فرقي نميكنه نميگم از نبودم ناراحت نميشن اتفاقا خونواده خيليم دوسم دارن و اين به من ثابت شده ولي اگه نباشمم اتفاقي نميفته اين حسه خيلي بده نميگم اميدوارم بلكه ميگم از خدا ميخوام كه اين ماه آذر من با بقيه ماههاي تولدم كه گذشته فرق كنه... نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۰۱ساعت 9:1 توسط An autumn girl| | و صبحي ديگر...ادامه مطلب

خدا جووونم اميدوارم روزاي خوشي در انتظارمون باشه..... اميدوارم سال نو خوبي داشته باشيم اميدوارم روزاي پاياني سال 95 به خير و خوشي بگذره نه براي من بلكه براهمه و اميدوارم اتفاق خوبي بيفته خدا جووونم نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۰۸ساعت 15:55 توسط An autumn girl| | و صبحي ديگر...ادامه مطلب

هييييييييي خدايااااااااا 30 اسفندم تموم شد 1 فروردينم گذشت 13 فروردينم شد امروز 22 خرداده و هيييييچ كه هييييچ چرا بعضي از آدماتو اينقد بي احساس آفريدي آخه خدا جوون من دلم خيلي پره خيييليييي به خاطر خودم دلم ميسوزه حيف كه زمان هيچوقت به عقب برنميگرده اي كاش عقل الانمو 3 سال پيش داشتم چرا بعضيارو برا خودمون اينقد بزرگ ميكنيم خيلي چراهاااا تو دلمه اي كاش زودتر ميومدم پيشت خدا تا جوابامو بگيرم.... نوش و صبحي ديگر...ادامه مطلب

نوشته شده در شنبه ۱۳۹۶/۰۳/۲۷ساعت 8:30 توسط An autumn girl| |

و صبحي ديگر...

نميدونم چي بنويسم قبلا نوشتن برام خيلي سخت بود حتي از خودمم خجالت ميكشيدم كه بعضي از حرفا و جملاتو رو كاغذ بيارم ولي الان نه هر چي به ذهنم ميرسه رو مينويسم خيلي شاكيم هم از دست خودم هم از دست خيلياي ديگه خدايا قهرت نياد و ناشكري نميكنمااااا ولي از دست توام من شاكيم به بعضي حرفا و كارا كه فك ميكنم يا به بعضي از رفتارا نسبت به خودم خيلي ناراحت ميشم خيلي از رفتارا حق من نبوده نميدونم كجاي كارم اشتباه و صبحي ديگر...ادامه مطلب

و باز هم صبر و صبر و صبر و صبر و.................... نميدونم تا كي...!!!!!!!! شايد تا زمانيكه...........؟؟؟ واي خداي من نهههههههه من اصن تحملشو ندارم.............؟؟؟!!!! البته اينكه ميگم تحملشو ندارم اينم ميدونم كه خدا دردو ميده درمونم ميده ولي خب سخته چه كنم.............. خيليم سخته خداياااااااااااا چرا آخه....؟؟؟ تا كي آخه..........؟ هيچ چيزي بر وفق مرادم نيست درگيريم خيلي زياده با خودمم نميتونم و صبحي ديگر...ادامه مطلب

به اميد خدا صبحمونو شروع كرديم مطمئنم روز خوبي خواهم داشت عمر گرانمون داره مي گذرد بايد حواسمون باشه كه چجوري بگذرونيم......... ولي چون مي گذرد غمي نيست...... دعا ميكنم حال دل همه خوش باشه و روز خوبي برا همه آرزو ميكنم حتي....!!!! خداجون شكر به خاطر داشته ها و نداشته هامون بازم خودت ميدئنيو بنده هات كار ما آرزو كردن و دعا كردن و گفتن خواسته هامونه ديگه خودت گلچين ميكنيو هركدومو خواستي بهمون ميدي ا و صبحي ديگر...ادامه مطلب